خاطرات.....
سلام یزدان جونی
خوبیییییییییییی
توی این چند روزی که نبودم
با یزدان جونی کلی خاطره دارم
اول ازاینکه همراه یزدان رفتم
خونه اقا جون خیلی خوش گذشت
من و یزدان و ثنا رفتیم
داخل ماشین و پخش ماشین رو روشن کردیم و اهنگ
گوش دادیم یزدان که سردسته بو همون مارو برد
روز بعدش رفتم خونشون
یزدان رفته بود خونه ی عموش
به قول خودش رفته
بو با یک دو سه یعنی(یکتا ) که دختر عموشه بازی کرد
وقتی منو دید کلی جیغ زد
از خوش حالی سوار مشین شارژی می شد وبازی می کرد
منم وقتی سوار ماشن شارژیش میخواستم بشم
اصلا جام نمیشد قدم بلنده به خاطر همین
پایان خاطرات ما
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی